دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۶

فاضل نظری

آب نطلبیده همیشه هم مراد نیست
گاهی هم بهانه ای است تا که قربانیت کنند
" فاضل نظری "

برچسب‌ها:

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

یک هایکو

یک دنیا غم و درد
گل ها میشکفند
حتی در آن هنگام
" ایسا "

برچسب‌ها:

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

حرف های پنهانی

بی هیچ تشریفاتی
راست به جانب رقاصه می آید
و به نجوا با او چیزی می گوید
"سو جو "

برچسب‌ها:

زن بی فرزند

زن بی فرزند
چه ظریف رفتار می کند
با عروسک ها
" آ کیر و "

برچسب‌ها:

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

خندیدن یا نخندیدن

با فوژان راه میفتیم برای قدم زدن واقعاً فکرای خنده داری داره
از حرف هایی که می زنه می فهمم توی یک دنیای دیگه سیر می کنه
یه پوزخند تحویلش میدم و بهش میگم فوژان تو خیلی ساده ای
جواب پوزخندم را با یک خنده معنی دار می گیرم
دوباره شروع میکنه به تعریف کردن قصه های خنده دار
برای اینکه خوشحال بشه می خندم دوباره سرحال میشه وشیطون
میبینم جلوی یک مغازه خیلی شیک ایستاده زل زده و بادقت داره یک آگهی را میخونه
میرم جلو ببینم چه خبره نوشته : به یک کارگر ساده نیازمندیم
فوژان وارد مغازه میشه منم دنبالش میرم
با جدیت میره جلو از صاحب مغازه می پرسه
شما کارگر ساده می خواستید
میگه : بعله
فوژانقلی : چقدر ساده
ساکت میشیم بعدبه هم نگاه می کنیم
الان نمی دونم اگه بخندم خوشحال میشه یا نه

برچسب‌ها:

جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

شعر ژاپنی

حتی پیش عالیجناب هم
از سر بر نمی دارد مترسک
کلاه بافتنی اش را
دان سویی

برچسب‌ها:

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

زندگی های بی تردید

تنها توی

که پس از آن همه بی حساب زندگی

معنا می کنی

حسرت تمام لحظه هایی را

که بی دلیل عنوان خوبی داشت

با تمام آن تعاریف بی تردید

چه با شکوه

زندگی

آغاز خواهد شد

برچسب‌ها:

چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۶

گربه می خوابد ، بیدار می شود
و با خمیازه های بزرگ
می رود پی عشق بازی
"ایسّا"

برچسب‌ها:

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

حمید مصدق

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی
هنوز سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
" حمید مصدق "

برچسب‌ها:

دوشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۶

سينا بهمنش

سلسله اشکانیان چشمانم منقرض نخواهد شد
من از تبار آل مویه ام
سينا بهمنش

پدر ، پسر ، مهربانی

وقتی می آییی برای من کتاب نیاور
وقتی بیاور
برای همه کتاب های نا خوانده
وقتی شیرین مزه همه اوقات تلخی هایم
وقتی به نام
پدر ، پسر ، مهربانی
پسرم پدر پاره وقتش را دوست ندارد
سینا بهمنش

پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۶

چشم های روشن وخاموش

مادربزرگ اصرار می کرد
می گفت :اینکه دختر خیلی خوشگل و قشنگیه
دکتر هم که هست خانواده خوبی هم که دارند
پس چرا می گی نه
و من مانده بودم که چگونه برای او توضیح بدهم
وقتی که نگاه در نگاه و چشم در چشم هم شدیم
چشم هیچکداممان برق نمی زد

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۶

هوشنگ ابتهاج

بسترم

صدف خالی یک تنهایی است

و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری

ه الف سایه

برچسب‌ها:

یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

در حالی که فجیع ترین جنایت ها را انجام داده بود

سعی می کرد با زندان بان ها

مثل یک جنتلمن رفتار کند

برچسب‌ها: