شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷

لحظه های دیدنی

هنگام محاسبه اعداد هنگام جمع  و تفريق و هنگام گرفتن پول های خرد و کلان

 وقتی دچار ترديد در محاسبه می شوی

و هنگامی که سکوت می کنی و سعی ميکنی ذهنی محاسبه کنی

وقتی نگاهت به جايی خيره می ماند و درمانده می شود و از اول محاسبه می کنی

کلافه که می شوی وای که چقدر اين لحظات ديدنی می شوند

معصوميت کودکی را در چهره ات می بينم که می خواهد پاسخ سوالی را بدهد

و تمرکزی مطلوب می کند به ياد خاطره هايی می افتم که هنوز تازه اند

 

برچسب‌ها:

پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

دختر کلاسمان

 

بابا به خدا من اعصاب ندارم ؛ همين که با اون قد و بالای رعنات هر دفعه

می آی جلوی من ميشينی برای اينکه از کلاس هيچی نفهمم کافيه

حالا اون بند سوتينت رو هم انداختی بيرون و هی اون موهای بلوندت رو با انگشت

می گيری و تاب می دی ... شورتت هم که از شلوارت زده بيرون و پيرهنت هم که

نصفه ونيمه اس ؛ آخه خوشگله اينجا مثلاٌ کلاس درسه ها

توروخدا هر روز که داری از خونه ميای بيرون يه خورده به اين فکر کن  که

يه بابايی تو کلاس هست که به خدا اعصاب نداره 

 

برچسب‌ها: