پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۱

سفر نامه قسمت 3 همان اولين روز هاي ورودم به مدرسه روس ها بود كه به كمك مدير مدرسه با دانش آموزان كلاس آشنا شدم مدير مدرسه شان كه خانمي حدودا 50 ساله ودقيقا همان طور كه فكرش را مي كردم شبيه مديرمدرسه هاي فيلم هاي خارجي بود قدي بلند ، لاغر ، صورتي استخواني ومغرور با يك عينك گرد كوچك وظريف بيشتر از آنچه كه فكرش را مي كردم قلبي رئوف ومهربان داشت، خودش معلم تاريخشان هم بود وجالب اينكه چون اتاقش دفتر مدير بود كلا س هايش را در اتاق خودش برگزار مي كرد. البته به منشي اش سفارش كرده بود در زمان تدريسش كسي مزاحم نشود در قسمت آينده در باره زنگ ورزش عجيبشان خواهم نوشت