چیزی نمانده بود
ديگر چراغ هم حوصله روشن شدن نداشت
چيزي براي نشان دادن نمانده بود
اما هنوز
هيچ ، معني پوچي نداده بود
حالي نبود ، ولي
يادش كه مانده بود
در عمق جان ودلم زمزمه ميكرد :
تا صبح وصال چيزي نمانده بود
(پسرخوب)
برچسبها: شعرهای خودمانی
pesarekhob پسرخوب
برچسبها: شعرهای خودمانی
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home