شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۱

تو فقط بگو كدام كوه را بكنم روي فر هاد را كم ميكنم اصلا تو پادشاه باش ومن غلام تو با عشق ارباب ورعيتي كيف نمي كني من چه كار كنم كه توبا عشقمان حال كني بيا من به زن ذليلي هم راضيم تا زندگي به كام تو شيرين باشد بيا چرا قهر مي كني راحت بگو كه زن ذليل بودن من بدتر از ارباب و رعيتيست دو ريالي ام افتاد ، فهميدم موافقي من مومك نرم تو باشم هر طور كه عشقت مي كشد شكلم بده اما اگر روزي همچو طفلي گرم بازي با خمير خود بودي حوصله ات سر رفت يا به دستت چسبيدم مبادا كه مرا با خشم به گوشه اي اندازي راستي كه فقط خدا ميتواند خدا باشد

برچسب‌ها: