یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

نگاه های دزدکی

مدتی است که او را می شناسم
می دانم وقتی که این طور یواشکی نگاه می کند
مانند شاگرد اول کلاس که سرانجام تصمیم به ولگردی می گیرد
از این کار احساس غلغلکی مطبوع می کند
می گذارم به اندازه کافی غلغلی شود
با یک ژست مناسب خودم را به آن راه می زنم سعی می کنم خنده ام نگیرد
ولی بدجوری دل خودم هم غنج می زند
دوباره سر به راه می شوم اورا نگاه می کنم و می خندم
طوری می خندم که فکر نکند مچش را گرفته ام
توی چشم های هم نگاه می کنیم و هر دو می خندیم

برچسب‌ها: