سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶

دزد مبارک قدم

بازرگانی بود بسیار مال ؛ اما به غایت دشمن روی [ زشت ] و گران جان و زنی داشت روی چون حاصل نیکوکاران و زلف چون نامه گنهکاران ؛ شوی بر او به بلا های جهان عاشق و او نفور وگریزان که به هیچ تأویل تمکین نکردی و ساعتی مثلاً به مراد او نزیستی . . . و مرد هر روز مفتون تر می گشت . تا یک شب دزدی در خانه ایشان رفت ؛ بازرگان در خواب بود ؛ زن از او بترسید ؛ و او را محکم در کنار گرفت . از خواب درآمد وگفت این چه شفقت است و به کدام وسیلت سزاوار این نعمت گشتم ؟ چون دزد را بدید آواز داد که : ای شیر مرد مبارک قدم ؛ آنچه خواهی حلال پاک ببر که به یمن قدم تو این زن بر من مهربان شد
( نصرالله منشی ؛ کلیله و دمنه )
:نظیر
. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

برچسب‌ها: