سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶

قيصر امين پور

آواز عاشقانه ي ما در گلو شكست
حق با سكوت بود ، صدا در گلو شكست
ديگر دلم هواي سرودن نمي كند
تنها بهانه ي دل ما در گلو شكست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شكست
اي داد ، كس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شكست
آن روزهاي خوب كه ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شكست
بادا مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آيا»زياد رفت و «چرا» در گلو شكست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست
تا آمدم كه با تو خدا حافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شكست