دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶

داستانهای کوچکانه

مرد رئیس در حالی که فکر می کرد دخترک خوشحال می شود گفت : راحت باش
دختر منشی با خودش فکر می کرد: اگر من رئیس تو بودم
الان من به تو با غرور و احساس فداکار می گفتم راحت باش
و هیچکدام شان راحت نبودند