پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳

::
پرنده اي كه بر لبه تنگ ماهيي نشسته بود
به او مي گفت: « فرار كن سقف قفست خراب شده است»
:: خودنويسم را از سياهي شب پر ميكنم
و از سپيدي روز مي نويسم
::
براي اينكه كسي در كارم دخالت نكند
مدتي است كه اصولا ً كاري انجام نمي دهم
::
وقتي پرنده را از قفس منها ميكنم
اشك شادي در چشمهايم جمع مي شود
‌‌[ پرويز شاپور ]